گیتی نوین (گ): در این بخش از گفتگو نخست به اندیشارهای کانت در بارهی مردمسالاری و آزادی خواهیم پرداخت و سپس دیدگاههای او را در بارهی روشنوایی، و شناخت به کنکاش خواهیم گرفت.
چنین به دید میآید که کانت آذرم و ارجی مهینتر بر آزادیهای شهرگاری و فرمانروایی قانون، که از ویژگیهای قانوناساسیهای آزادیخواه هستند، مینهد تا ارجی که او بر چگونگی بنیادهای مردمسالار مینهد.
امروزه در میان خردورزان هنوز پیشبینیِ همه-پذیرفتهئی در اینباره پدیدار نیامده ست که آیا آیندهی بشری در جهان بهسوی آزادی و مردمسالاریست یا که جهان بهسوی فرمانروایی زورگویانهی توانمندان بهپیش میرود. برخی مانند پال کندی با در دید داشتن افزایش جمعیت، چرخههای اقتصادی و گسترش توانمندیهای زورگویانه بر آن هستند که مردمسالاریها رو به کاستی و کاهشاَند. از سوئی دیگر، برخی مانند فرانسیس فوکویاما درهم فروریختن اتحاد جماهیر شوروی را به نشان پایان تاریخ و پیروزی مردمسالاریهای آزادیخواه گرفته و بر این باورند که بزودی نشانی از حکومتهای زورگو برجا نخواهد ماند .
کانت، در دورانی که شمار مردمسالاریهای جهان، حتی در ریختی خام و نارَس، بسیار اندک بود؛ بر این باور بود که "آرمان همه-جهانیِ" در تاریخ، ازبرپاییِ روشنوایی نوید میدهد و جمهوری گرائی به سان یگوارهئیک Universal پدیدار خواهدشد، یگوارهئی که سازمانی تودهئی (اجتماعی) دارد، و در سرنوشت تاریخ رقمزده شده است. او در نوشتهئی زیر آوندِ: "اندیشاری برای تاریخی یگوارهئیک با برائی همهجهانی" Idee zu einer allgemeinen Geschichte inn weltbürgerlicher Absicht چنین پیشبینی مینماید که برنامهیِ پنهان گیته (طبیعت) آن ست که سرانجام روزی همهیِ حکومتهایِ جهانی به ریخت جمهوری درخواهند آمد.
کانت، در دورانی که شمار مردمسالاریهای جهان، حتی در ریختی خام و نارَس، بسیار اندک بود؛ بر این باور بود که "آرمان همه-جهانیِ" در تاریخ، ازبرپاییِ روشنوایی نوید میدهد و جمهوری گرائی به سان یگوارهئیک Universal پدیدار خواهدشد، یگوارهئی که سازمانی تودهئی (اجتماعی) دارد، و در سرنوشت تاریخ رقمزده شده است. او در نوشتهئی زیر آوندِ: "اندیشاری برای تاریخی یگوارهئیک با برائی همهجهانی" Idee zu einer allgemeinen Geschichte inn weltbürgerlicher Absicht چنین پیشبینی مینماید که برنامهیِ پنهان گیته (طبیعت) آن ست که سرانجام روزی همهیِ حکومتهایِ جهانی به ریخت جمهوری درخواهند آمد.
کانت بر این باور بود که گیته (طبیعت) را سر برآن ست که انسان به اوج برازندهگی دستیابد و با گسترش خودآگاهیِ انسان، ساماندهی به پیوندهایِ انسانی یکی از برترترین بایستگیهایِ اخلاقی یک جمهوریست.
به باور کانت، انسان هنگامی به چنین خودآگاهی دست مییابد که چه به رویی تکتن و چه به رویی گروهی "آزاد" باشد. در بینش او، ریختِ حکومت جمهوری، که به نشستِ نمایندگان مردم پروای آن میدهد تا نهاد اجرائی را در زیر دید داشته باشند؛ تا از تندرویها و زیادهخواهیهای فرمانروایان بکاهند و قدرتمندی آنانرا در اندازه نگاه بدارند، میتواند بهترین کارکردها را برای به اوج رسانیدن توان ملی فراهم آورد . به نوشتهی او:
آزادی شهرگارین دیگر نمیتواند به آسانی شکسته شود، بدون آنکه به صنایع و بازرگانی آسیبی رسانده شود. زیرا که در غیر آن صورت، از پیوندهای خارجی و توانمندی دولت کاسته خواهد شد. اما این آزادی رفتهرفته رو به فزونی ست . از چالاکی اقتصاد در همهئیک آن کاسته خواهد شد اگر که شهروندی از تلاشاَش برای بِهزیوییِ زندگیاَش بازداشته شود، و تلاشی که او برای خویشتن برگزیده ست بدانسان باشدکه به آزادیِ دیگران آسیبی نرساند، و بنابر این توانمندی کشور را سستی درخواهد گرفت.
به باور کانت، مردمسالاری به انجام در میان کشورها گسترده خواهد شد، زیرا کشورهای در بندِخودکامگی با دیدن توانمندی کشورهای مردمسالار بهدنبالهروی از آنان برخواهند خاست. و چنین پیروی نهتنها از رقابت میان کشورها برخاسته میشود که بل شهروندان نیز با دیدن توانمندی و بهزیستی مردمانِ کشورهایِ مردمسالار ازدولتهایشان تقاضا و چشمداشت بیشتری برای به دستآوردن آزادی خواهند داشت.
فرید نوین (ف): پرسش اینست که چرا در سدهی بیستم، همانگون که دیدهایم، برپاییِ مردم سالاریهای اروپا آن "صلح همیشگی" را، که کانت وعده اش را میداد، در میانشان پدید نیاورد. بنابرین شاید باهوده باشد که به بررسی ریزکاوانهی اندیشار جمهوری کانت و عناصر برپادارندهی آن مانند آزادی شهرگاری، فرمانروایی قانون، جدایی نهادهای قانونگذاری، اجرایی و داوری و نمایندهوَری دولت بپردازیم و ببینیم آیا نارساییهایی در این عناصر بوده ست که از برپایی صلحی آزادیخواهانه پیشگیری نموده ست.
برای کانت آنچه که مهین و ارجمندست آنست که راهکارهایی که دولت برمیگزیندنمایندهی راستین خواستههای مردم باشد و اینچنین نمایندگی راستینبودن از اهمیت والاتری نسبت به هرگونه ریخت مردمسالاری دارد. به باور او حتی یک پادشاهی هم میتواند جمهوری باشد. برای کانت پرسش اینکه "چه کسی فرمانرواست [forma imperii]" در ردهی پائینتری از اهمیت است تا پرسش اینکه " پیشوای یک کشور به چه شیوه بر مردم فرمان میراند [forma regiminis]" . و همانگون که گفتیم تاکید او برآنست که مهم اینست که کارکردهای یک پیشوا نمایندهی خواست همگانی باشد.
کانت در بارهی نخستین بند شناساییدهنده به "صلح همیشگی" مینویسد:
برپادارندهی هر دولت میباید جمهوریخواه باشد. قانون اساسیی که برپا شده باشد برپایهی: نخست آزادی اعضای یک جامعه ( به آوند افراد) ؛ و دودیگر، بر وابستگی همهی افراد بر یک قانونِ مشخصِ همگانی (به آوند کنشگران)؛ و سه دیگر، بر پایهی قانون برابری آنان ( به آوند شهروندان یک دولت) ... قانون اساسیئی جمهوریخواه ست.
کانت این سه اصلِ آزادی فردی، برابری در برابر قانون و فرمانروایی بهروا را در بسیاری از نوشتههای سیاسی خویش تکرار نموده ست.
گ: این نگرش سیاسی بر این بنیان پایه دارد که هر فرد از دیدی اخلاقی خودکفاست به این معنا که هرکس حق دارد معیارهای اخلاقی خود را خودش تعیین نماید. از آنجا که دولت نمیتواند این "آزادی دراندیشی" را بر فردی بهبارنهد، یک دولت "قانونی" کارکردی نمادوا نمیتواند داشته باشد که بهشهروندان نشان دهد که چه رفتاری درست یا نادرست است که بل کارکرد دولت ساماندهندگی ست: به این معنا که شهروندان را وادار میدارد تا به حقوق یکدگر در "آزادیِ کنش" آذرم نهند.
به سخنی دیگر آزادیِکنش فردی که در بند کنشهای دیگران نیست میتواند از سوی دولت محدود شود اگر که کنش کسی به آزادی کنش دیگری آسیب رساند.
ف: دقیقاٌ! و باید در دید داشت که کانت ناخوشآیندی خود را از دولتی با رفتار "پدرانه" به کرات تکرار نموده ست و به باور او دولتی که در درون پهنهی آزادی اندیشهی یک فرد در بارهی گزینش اخلاقی او به مداخله میپردازد به "بزرگترین زورگویی که میتواند به اندیشه بیاید" دست یازیده ست. و به جای یک چنین مداخله دولت میباید آزادیهای شهرگاری را به بیشترینانداز برساند.
اگرچه باید در دید داشت که اگر گروهی بخواهند که از این آزادیها شهرگاری بهرههایی ناروایانه بردارند، و برای نمون به پروپاگاندا برای گسترش باورهای آئینشان در میان کودکان و نوجوانان بپردازند، آنگاه برگمارش ساماندهی دستگاههای دولت است که آنان را ازین گونه رفتار ناشهرگان بازدارد.
از آنجا که جمهوریها به باور کانت تنها دولتهایی هستند که آزادیخواهاَند و به خواستههای شهروندان خود آذرم مینهند، از آنان چنین انتظار میرود که به حقوق و آزادی شهروندان جمهوریهای دیگر نیز آذرم نهند. و این راستیک که همهی جمهوریها بر پایهی فرمانروایی قانون بر پا شدهاند و همهی شهروندان را به آوند افرادی خودکفا میگیرند پایهگذار برپاییِ صلح در میان جمهوریها میشود. زیرا در پیوندهای با یکدگر جمهوریهای راستین چنان به کنش درمیآیند که به آزاداندیشی و کنش آزادانهی شهروندان تا آنجا که به دیگران آسیبی نرساند آذرم مینهند.
همچنین باید گفت که شیوهی نوشتن کانت بسیار دشوار و مبهم ست و همین موجب شده است که بسیاری از آشکارسازان و مفسرین کارهای او برداشتهای ناسازگار و ناهماهنگی در بارهی نگرشهای او داشته باشند. بنابراین در این بخش از گفتمان که به خردورزی در بارهی شناخت میپردازد نیاز به آن داریم که بسیار پاسدارانه به پیش رویم .
ف : با این همه بدون هیچ تردید هماهنگی ساختوَست اندیشههای کانت و پیروی
او از منطقی ریاضی و آماری به شیوهی دانش این گماشت را آسانتر مینماید. و باید گفت که او از
بزرگترین و پر هنایشترین خرداندیشان جهان در ردهی پلاتو (افلاطون)
ارستاتال (ارسطو) ، و بوعلی سینا میباشد.
گ:
شاید بهتر باشد که در نخست این نکته را روشن کنیم که کارهای کانت را به
دورهی پیش از خُرده گیری ها the pre-critical period که میان سالهای۱۷۴۷ تا ۱۷۸۱ به درازا کشید و دوره ی خردهگیریها در سالهای ۱۷۸۱ تا ۱۷۹۴ میتوانیم بخش کنیم. نخستین کتاب او پندارهایی در سنجش درست نیروهای زنده
"Gedanken von der wahren Schatzung der lebendigen Kräfte" نام داشت .
در میان دیگر کارهای این چرخه از فلسفهی او پایاننامهی دکترایش بنام در بارهی آتش " De Igne " که آنرا در ۱۷۵۱ پخشار (منتشر) نمود و همچنین روشنیبخشی نووایی به بنیانهای نخست دانش فراهستی "Principiorum Primorum Cognitionis Metaphysicae Nova Dilucidatio" را میتوان برشمرد او همچنین چندین پردازه treatises در ریاضی و فیزیک را نوشت و پخشار نمود. آخرین کتاب او در این چرخه در بارهی ریختها و بنیانهای جهان نودَنی (احساسی) و اندیشیدنی "De Mundi Sensibilis atque Intelligibilis Formis et Principiis" نام داشت .
او در چرخهی نخست زندگی فلسفی خویش دنبالهروی فلسفهی خِرَدگرایی لایبنیتز بود که در سیمای سخت-باور اندازوایی dogmatic rationalism در اندیشار کریستیان وولف (۱۶۷۹-۱۷۵۴ ) Christian Wolff در آلمان هواداران بسیار داشت. تا آنجا که کانت در مقدمهی خُردهگیری خِرَدِ ناباَش مینویسد: "وولف بزرگترین خردورز درمیان خردورزان سخت-باورمند است." وولف مانند دیگر خردورزان نووا همچون دکارت ، هابز و اسپینوزا برین باور بود که روش ریاضیات اگر که بدرستی بهکار گرفته شود میتواند به گسترش دیگر رشتههای دانش یاری دهد. در این چرخه کانت به مانند لایبنیتز برای شناخت به آزمودن به وسیله نودها و احساسها تاکید میکند .
اما چرخهی برازای کار او با کتاب خُردهگیریی خِرَدِ ناب (Kritik
der reinen Vernunft) یا در برگردان انگلیسی آن "Critique of Pure Reason"
در ۱۷۸۱ و ویراستاری دیگر آن در ۱۷۸۷ آغاز میشود .در ۱۷۸۵ بنیانهای فراهستی مَنش
(Grundlegung zur Metaphysik der Sitten) و یا دربرگردان انگلیسی the
"Foundation for the Metaphysics of Ethics" را پخشار نمود وسپس دنبالهئی پیدرپی از خردهشکافیهای ارزندهی او به چاپ رسید که پرهنشترین آنها خُردهگیریِ خِرَدِ کُنشگار (Kritik der praktischen Vernunft), و یا در برگردان انگلیسی the Critique of Practical Reason و سپس در ۱۷۹۰ کتاب خُردهگیری دادوَری (Kritik der Urtheilskraft ) یا در برگردان انگلیسی the Critique of Judgment و پس از آن در ۱۷۹۳ دین در درون کرانهی تنها خِرَد ( Die Religion innerhalb der Grenzen der bloßen Vernunft ) یا در برگردان انگلیسی "Religion within the Limits of Mere Reason" را به چاپ رسانید.
او در چرخهی نخست زندگی فلسفی خویش دنبالهروی فلسفهی خِرَدگرایی لایبنیتز بود که در سیمای سخت-باور اندازوایی dogmatic rationalism در اندیشار کریستیان وولف (۱۶۷۹-۱۷۵۴ ) Christian Wolff در آلمان هواداران بسیار داشت. تا آنجا که کانت در مقدمهی خُردهگیری خِرَدِ ناباَش مینویسد: "وولف بزرگترین خردورز درمیان خردورزان سخت-باورمند است." وولف مانند دیگر خردورزان نووا همچون دکارت ، هابز و اسپینوزا برین باور بود که روش ریاضیات اگر که بدرستی بهکار گرفته شود میتواند به گسترش دیگر رشتههای دانش یاری دهد. در این چرخه کانت به مانند لایبنیتز برای شناخت به آزمودن به وسیله نودها و احساسها تاکید میکند .
ف: دقیقا. اما در کتاب خُردهگیری خرد ناباَش (که
این دورهی دوم زندگی فلسفی اوست که انقلابی مهین در فلسفه را موجب شد) است
که نشان میدهد که ما میتوانیم جهان برون از خود را به یاری دو پدیده؛
نخست، "نودشها" (احساسات) و دوم، "دریافت" به دانش آوریم . ما با "نودشهای" خویش دنیا را میآزمونیم و برای نمون؛ هنگامیکه با یک سیب روبرو میشویم چشم
ما ریخت گِردِهئیک سیب را میبیند و بینی ما بوی آنرا به مشام میآزماید و زبان ما
طعم آنرا میچشد و سپس چون "دریافتِ" ما همهی این ویژگیها را با پندارهیی از سیب، که در پنداشت ماست، هماهنگ و همگون مییابد، میتوانیم دریابیم که آنچه که
در روبروی ماست یک سیب است.
اما
آنچه که داورِ راستی و درستیِ این دانش است نیروی آوندش (Reason) و خِرَدِ ماست. کانت
مینویسد: تنها "داوری" ماست که میتواند درست و نادرست باشد. اما "نودشهای" ما
همیشه درست هستند و این از آنروست که نودشهای ما تنها آگهی ما در بارهی "جهان- در-بیرون-از-ما" را برایمان گِرد میآورند: آنها به ما میگویند این سیب شیرین است و این آلو ترش است. اما آنها
داوری نمیکنند. این آوندش و خرد است که قضاوت میکند.
گ: در واقع به برداشت کانت داوری ما بر پایهی "ردههای آزمون" der Kategorien der Erfahrung ماست که البته او اندیشار این ردهها را از ارستاتل گرفته است . رده بندیهای آزمون مانند؛ انگیزگر و انگیخته (علت و معلول) و چند و چون (کمیت و کیفیت) و... نودشهای ما را از جهان بیرون سامان میدهند. او مینویسد:
برای دریافتِ بهترِ اندیشارِ کانت باید به دید داشته باشیم که در برداشتِ او اگر که ما تنها پندارهها و بنیانهای دریافتن را به کار گرفته باشیم هرگز نمیتوانیم دربارهیِ چیزها به دانشی آکنده دست یابیم.
او این برداشت را در بخش مهم کتابش خردهگیری خرد ناب که به همسانجوییِ فراجسته (Transcendental Analytic) میپردازد بیان میکند.
برایند، همهی میانوندها که انگاری را ممکن مینمایند در میان ردهها هستند و چون آزمون با پیوندهای این ردهها به آشکاری میرسد، ردههای آزمون بروندهای (شرایط) شدایی آزمون هستند و بنابراین بگونهئی از پیش برای همهی در باشههای آزمون به کارمیآیند
Folglich steht alle Synthesis, wodurch selbst Wahrnehmung möglich wird, unter den Kategorien, und, da Erfahrung Erkenntis durch verknüpfte Wahehmungen ist, so sind die Kategorien Bedingungen der Möglichkeit der Erfahrung , und gelten also a priori auch von allen Gegendenstände der Erfahrung
برای دریافتِ بهترِ اندیشارِ کانت باید به دید داشته باشیم که در برداشتِ او اگر که ما تنها پندارهها و بنیانهای دریافتن را به کار گرفته باشیم هرگز نمیتوانیم دربارهیِ چیزها به دانشی آکنده دست یابیم.
او این برداشت را در بخش مهم کتابش خردهگیری خرد ناب که به همسانجوییِ فراجسته (Transcendental Analytic) میپردازد بیان میکند.
به
باور او نه قوانینِ منطق ارستاتل؛ مانند وندیداد ناشدایی همباشگی ناسازگارها ( قانون محال بودن اجتماع نقیضین) -- یعنی اینکه یکچیز نمیتواند در یکدم هم بزرگ باشد و
هم کوچک, و یا هم سرد باشد و هم گرم و دیگر ازاینسان وندیدادهای شناختیک (قوانین منطق) و نه وندیدادهای شناختیک فراجسته (transcendental logic )-- (که خود وی آنها را پایهگذاری نمود،) نمیتوانند بهتنهایی موجب یافتن دانشی در باره چیزها باشند.
ف: شاید
بهتر باشد که دربارهی معنای پندارهی "فراجسته" اندکی هویدایی و توضیح بدهیم و آن
اینکه این فراجستگی در واقع اشاره به آن جهشی است که نیروی شناخت آدمی از درون
خودآگاهیاَش بهسوی جهان بیرون از خود میکند، تا آن جهان را به یاری نودشها
(احساسها) ی خود بشناسد. یا بهسخنی دیگر، چگونه درباشهای جهان بیرون به درون پندار ما فرامیجهند تا درآن دریافته شوند.
در برداشت کانت نودشها و قوانین دریافت باید که با هم به کارگرفته شوند تا بتوان چیزها را دانست. و از اینروست که به باور او ما نمیتوانیم امید به آن داشته باشیم که هرگز در بارهی فراهستیها (متافیزیک) چیزی را بدانیم. زیرا که فراهستیها را نمیتوانیم با نودشهای خودمان آزمون کنیم.
در برداشت کانت نودشها و قوانین دریافت باید که با هم به کارگرفته شوند تا بتوان چیزها را دانست. و از اینروست که به باور او ما نمیتوانیم امید به آن داشته باشیم که هرگز در بارهی فراهستیها (متافیزیک) چیزی را بدانیم. زیرا که فراهستیها را نمیتوانیم با نودشهای خودمان آزمون کنیم.
گ:
بله اگر پروا دهید من نوشتهی خود کانت را دراینجا برگردان کنم که میگوید:
اگر هیچگونه درونآگاهی با پندارهها پیوند نشود آنگاه از دید ریختشان پندارهها تنها اندیشهئی خواهند بود که به هیچ چیز بستگی ندارند و بنابراین هیچگونه دانشی از آنها برنخواهدخاست. از این روی تا آنجا که من میدانم آنها نهچیزی خواهند بود و نه هیچچیز که بتواند اندیشهی مرا به کار بیاندازد، میتوانند بود.
البته این را باید در دید داشت که هنگامیکه کانت خردهگیری خود را، در بارهی
اینکه دانشِ فراهستی چگونه میتواند درست باشد، مینوشت، اروپا به پایان دورهی روشنوایی و آغاز دورهی نودوایی romantic رسیده بود. همانگونه که در پیشتر گفتهایم؛ روشنوایی سدههای شانزدهم و هفدهم
واکنشی بود به پیشرفت پر شتاب دانش در اروپا . به ویژه دستاوردهای چشمگیر
دانشمندانی مانند کوپرنیکوس و لاپلاس و نیوتون گونهئی خوشبینی را بهبار آورده بود که انسان در آستانهی آنست که نیروهای گیتی را به همگی مهار کند و زندگی تودهها
را بهبود بخشد.
در پیگیری از این روند بود که همهی نیروی مهتری و رهبری فرمانروایان و پادشاهان به زیر پرسش آورده شده بود . کانت در پیشدرآمد کتاباَش خردهگیریِ خرد ناب مینویسد:
در پیگیری از این روند بود که همهی نیروی مهتری و رهبری فرمانروایان و پادشاهان به زیر پرسش آورده شده بود . کانت در پیشدرآمد کتاباَش خردهگیریِ خرد ناب مینویسد:
عصر ما عصر خِردورزی است، که همهی نهادینهها بایستی در رویارویی با آن سر بهفرود آرند. اما دین در آشاوانی (تقدس) خود و وندیدادگذاری (قانونگذاری) در سترگی خود میکوشد تا از این خِرَدگاری سرباز زند و خویشتن را از آن بر کنار بدارد. ولی چنین شیوهی برخورد تنها موجب بدگمانی بر دین و وندیداد را فراهم میکند و آنها نمیتوانند آن ارجمندی سزاوارانهئی را بهدست آورند که برهان و خردگاری میتواند برایشان بهارمغان آورد. و آن ارجمندی، از شناسایی آنچه که، پس از آزمودی آشکار و آزادانه، توانسته ست پایداری و استواری گیرد، بر میآید."و یا بهزبان سادهتر، کانت میگوید همینکه یک پیشگزارهی دانش hypothesis توانست در آزمایشهای آزمودنی گوناگون experimental tests پذیرفته شود و ماندگار بماند به آن ارجمندی دستمییابد که در دسترس قانون و دین نیست زیرا که امکان آزمایش و آزمودنی برای گزارههای آنها نیست و پیشنهادهای آنها را میباید بر پایهی باورمندی پذیرفت.
همانگونه
که کانت درنوشتهی روشنوایی چیست؟ گفته است روشنوایی آنست که بر پایهی خرد خویشتن جهان و اندیشارها را آزمون کنیم و از پیروی و دنبالهروی
کورکورانهی پیشوایان دینی و سیاسی بهپرهیزیم. به باور کانت هنگامیکه همهی
ما برهان و آوندش را بر پایهی خردورزی خویشتن دنبال نماییم فرهنگ روشنوایی بهناچار به پا
خواهدخاست. اما برای بسیار از اندیشمندان پایان سدهی هیجدهم چندان هم روشن
نبود که اگر هر کس خرد و آوندش خویشتن را دنبال نماید به برآیند روشنوایی خواهیم رسید.
به باور این خُردِهگیران، ناپیروی از رهبری پیشوایان، به جای آوردن روشنوایی؛ آورندهی آخشیگگرایی (مادیگری) materialism ، سرنوشتباوری , fatalism , خداناباوری atheism و گمانگاری skepticism و یا حتی بیبندوباری libertinism و خودکامگی authoritarianism خواهد گردید . ازاین روی بود که نودوایان (رمانتیکها ) مانند گوته و هوگو به انگاره و نود بیش از خِرَد ارج مینهادند.
به باور این خُردِهگیران، ناپیروی از رهبری پیشوایان، به جای آوردن روشنوایی؛ آورندهی آخشیگگرایی (مادیگری) materialism ، سرنوشتباوری , fatalism , خداناباوری atheism و گمانگاری skepticism و یا حتی بیبندوباری libertinism و خودکامگی authoritarianism خواهد گردید . ازاین روی بود که نودوایان (رمانتیکها ) مانند گوته و هوگو به انگاره و نود بیش از خِرَد ارج مینهادند.
اما
روشنوایان را باور بر این بود که سربرنهادن به فرمانروایی آوندش و خردورزی به ناگزیر باور به "خداوند" و "روان" و "آزادی" را پایه خواهد گذارد و برای این اندیشارها بنیانی استوار فراهم خواهد آورد. چرا که دانش را با دین و منش سر ناسازگاری
نیست.
اگرچه، همانگونه که در گفتگوهای پیشین دیدهایم، بسیاری از روشنوایان مانند لایبنیتز پس از آشنایی با دستآوردهای فیزیک نو بر آن شدند که جهان چیزی بجز ساختاری با ساختوَست خودکارانه نیست. و در آن جایی برای آزادی کنش و روان نمیتوان یافت و همه چیزجهان بر پایههای داتههای انگیزار (قوانین عِلی) causal laws است . پس دانش نووا که همواره موجب سرفرازی روشنوایی بود اینک همهی بنیانهای دینی و اخلاقی را به نابودی تهدید مینمود و از این روی بود که کانت در کتاب خردهگیری خرد نابِ خویش به پاسخگویی بر خردهگیران از خرد و اندازوایی rationalism برخاست .
اگرچه، همانگونه که در گفتگوهای پیشین دیدهایم، بسیاری از روشنوایان مانند لایبنیتز پس از آشنایی با دستآوردهای فیزیک نو بر آن شدند که جهان چیزی بجز ساختاری با ساختوَست خودکارانه نیست. و در آن جایی برای آزادی کنش و روان نمیتوان یافت و همه چیزجهان بر پایههای داتههای انگیزار (قوانین عِلی) causal laws است . پس دانش نووا که همواره موجب سرفرازی روشنوایی بود اینک همهی بنیانهای دینی و اخلاقی را به نابودی تهدید مینمود و از این روی بود که کانت در کتاب خردهگیری خرد نابِ خویش به پاسخگویی بر خردهگیران از خرد و اندازوایی rationalism برخاست .
به
باور لایبنیتز، رویدادهای جهان با کندوکاش در اندیشهها و بهکارگیری ریشهها و داتههای
خرد؛ مانند انگیزگر و انگیخته (علت و معلول ) cause and effect در خور از
پیشدانستهشدن و پیشبینی بودند. او همچون دیگر اندیشمندان اندازوا Rationalists بر این باور بود که در پس هر پدیده انگیزشی هست که میتوان آنرا به شیوهی دانش دریافت. و افزوده برآن اینکه، با آوندش و خردورزی میتوان به اَبَرنودش Supersensible دست یافت. بنابراین، ما با نودش خود میتوانیم هستی را بیازمائیم و با اَبَرنودش میتوانیم جهان فراهست را آزمود نمائیم.
دکارت، اندیشمند اندازوای دیگر، میگفت من از جهان برون از خویشتنِ خود آگاهم، زیرا
میدانم که میاندیشم. و پس چون میاندیشم، پس هستم. و چون هستم جهان بیرون ازمن
هم هست، و خداوند که او هم هست در بارهی هستن این جهان مرا نمیفریبد.
اما کانت بر او ایراد میگیرد که "دریافتِ" اینکه من هستم، هستیِ جهان برون از
مرا در "زمان" و در "مکان" از پیش انگاریده است. چنین پدیدار ست که در زبان فارسی هنگامیکه از واژه ی "جایگاه" بهره میگیریم اشارهمان به این دوبردار از پیش انگار شده است. به سخن دیگر، انسان در برون از "جای" و "گاه" در توان شناسایی هیچچیز نیست.
کانت داشتن دانشی پیشا را a priori knowledge در باره ی "جهانِ پدیدار در هُشیاری" intelligible world نمیپذیرد. اگر که جهانِ پدیدار در هشیاری به دریافت ما ناوابسته باشد تنها
راهی که برای شناخت آن خواهیمداشت اینست که ناخودآگاهانه میباید به
گونهئی از آن هنش (تاثیر) پذیریم. اما، به باور کانت، این نودش پذیریمان ( یا نیروهای
احساسیمان) ست که به ما این توانایی را میدهد که چیزهای را که به ما وابسته
نیستند را
بهدریافت خویش بیاوریم. و این نشان میدهد که دانش ما دانشی مادرزاد و
یا دانشی ازپیشدانسته نیست. پس چون همهی نمایانی جهان به نودشهای درونی ما
وابستهاند هیچگونه برایه (دلیل) و انگیزی (علتی) نیست که باور بداریم که نودشهای ما از "جهانِ پدیدار در هشیاری" به ما جهانی راستین را نشان میدهندکه ناوابسته است به نودشها یا احساسهامان.
ف: بله
این نزدیک به همان پدیدهئیست که امروزه در فیزیک کوانتم به آن "جهان
آفریده شدهی تماشاگر" نام دادهاند. در شدگشت (واقع)، این نودشهای تماشاگرست که ریخت
جهان را میآفریند. چون هیچگونه برایه و آوندی نیست که دنیایی را که نودشها و احساسات ما به ما نمایان میکنند همان دنیایی باشد که بهراستی در بیرون
از ما هستن دارد. برای نمون اگر دوربین تلویزیونی را در انگار بگیرید که
درست کار نمیکند آنگاه سیمایی را که آن دوربین با رنگهای درهم و برهم و
چشماندازهایی پریشان و آشفته نشان میدهد با دنیای "راستین" ناهمگون خواهد بود. به
باور کانت، این هشیاری ما ست که دنیای بیرون از ما را با دو بردار "جای" و "گاه"، که از پیش در خودآگاهی ما بافته شدهاند، شناسایی میکند. و یا به سخن دیگر "جهان-در-هشیاری" تنها بازتابی از "جهان- بیرون-از-ما" ست در پهنهیی که به دستمایهی دو بردار جای و گاه پدیدار
شدهاند.
گ:
پس دو بردار "جای" و "گاه" در برون از هشیاری تماشاگر جهان که ما باشیم
وجود ندارند و این ویژگیئی است که ما به جهان میدهیم تا آن را بشناسیم؟
ف: بله دقیقا. فراموش نکنیم که آزمودگرایان Empiricists و اندازوایان Rationalists
را باور براین بود که هشیاری و پنداشت آدمی پردههائی هستند سپید و تهی از هر نقش و
نگار tabula rasa که ما با آزمودنهای خود از جهانِبرون رفتهرفته آن پردهها را، با آنچه که دانش و دانستن میخوانیم، مینگاریم. اما در اندیشار کانت هشیاری ما با دو ویژگی جای و گاه زاده
میشود و با این دو بردار ست که ما بهشناخت جهان میپردازیم. بنابراین
چنین مینماید که ما با دو جهان روبرو هستیم جهانی که زاییدهی پندارماست و
بازتابی است از جهان راستین. بازتابی که بر پهنهی آگاهی ما نقش بسته
ست و بر دو بردار جای و گاه ساخته شده است و بر این پرده است که ریخت هستی در هشیاری ما بازتاب میشود و جهان دیگر این جهان راستین در برون از ماست که ما بدون یاری نودشهامان نمیدانیم چیست .
گ: بهزبان کانت این جهانِ راستینِ برون از ما همان جهان "چیزها در خودیِخودشان" Ding an sich یا Things in themselves است .
ف: درست است. این "چیزها
در خودیِخودشان " چیزهایی راستین هستند که به گیرندههای نودی یا احساسی
ما نشانههای سیمایی و آوایی و بویایی و چشایی و غیره را میفرستند و هشیاری
ما این نشانهها را در پنداشت ما به هم درمیآمیزد و انگارهئی از دنیای برون از ما به ما نشان میدهند. پس چنین مینماید که "پدیداری" چیزها در "پندار" ما، مانند
پدیداری یک تصویر در روی پهنهی تلویزیون، پدیدهئی راستین نباشد و ویژگیهای آن نگره به
استواری، کارائی و درستی گیرندههای نودش ما بستگی دارد. اینگونه "گیرندگی" ما را به
کلی از جهان راستین در برابرمان بهدور میدارد. وانگارهئی که ما از جهان
راستین داریم انگارهئی ساختگی است. همانگونه که تصویر تلویزیون تصویری ساختگیست. هستی این جهان بیرون ازما هستیئی بی "جا" و بی "گاه" ست. این پندار
ماست که به این هستی زمان و مکان میدهد.
گ: این نگرش همانست که کانت آن را "انقلاب کوپرنیکی" خود میخواند.
ف: درست
است. چون کوپرنیکوس بهراستی سامان دریافت اخترشناسی را واژگون نمود در
اندیشار او به جای آنکه خورشید و ستارگان بهگِردِ تماشاگر روی زمین بگردند، این زمین و تماشاگر است که به گِرد خورشید و خود میگردد. شاید در اینجا
با هوده باشد که شما این بخش از نوشتهی او را در کتاب خردهگیری خرد ناب برگردان کنید.
گ:
بله این بخش یکی از دشوارترین بخشهای این کتابست که برداشتهای گوناگونی
را موجب شده است. او مینویسد:
تاکنون اینچنین انگار میشده است که شناخت ما از درباشها (the objects) میباید همریخت خود درباشها بشود؛ اما با پذیرش این پیشانگار همهی تلاشهای ما در بهکارگیری پیشپندارهها پوچ و بیهوده مانده است؛ تلاش اینکه بیابیم چگونه شناختمان دربارهی درباشها را گسترش دهیم. پس بگذارید تا پیشانگارهیی دیگر را بیآزمائیم. و آن این پیشانگاره است که این درباشها هستند که میباید همریخت شناخت ما گردند و آنگاه ببینیم که آیا میتوانیم در دشواریهای دریافت فراهستی metaphysics پیشروی نمائیم و ببینیم که آیا چنین پیشانگارهیی با شدنیبودن این خواستهی ما که "از پیش" دربارهی درباشها به شناختی دستیابیم هماهنگی بهتری خواهد داد یا نه. و این به این معنی است که پیش از آنکه با درباشها روبرو شویم در بارهشان چیزهایی را میدانیم. این امر درست همانند نخستین اندیشههای کوپرنیکوس خواهد بود پس از آنکه او دریافت که با پیشانگار اینکه همهی گردندههای آسمانی به دور "تماشاگر آسمان" میگردند نمیتوان به پیشرفت چندانی در دریافتِ گردشِ اختران دستیافت، پس بر آن شد تا این پیشانگاره دیگر را بیآزماید که این "تماشاگر" ست که به گِردِ "اختران ایستاده" میگردد تا بیآزماید که آیا با این پیشانگاره به چیرگی بهتری دست خواهد یافت. ما نیز اینک در پژوهش فراهستی میتوانیم با تلاشی همسان درباشها را بهریخت "اندرآگاهی"مان intuition درآوریم. من نمیتوانم دریابم که چگونه میتوان بگونهئی از پیشایه a priori در بارهی درباشها چیزی را دانست . اگر که اندرآگاهیمان میباید همریخت هستن درباشها گردد .
اما اگر که درباشها (به آوند درباشهایی که در نودشان میگیریم) همریخت نیروی اندرآگاهی ما faculty of intuition گردند آنگاه من به خوبی میتوانم شدایی "از-پیش-دانستن" را بخود بنمایانم. و با این همه، اگر این اندرآگاهیها میباید "شناخت" من بشوند من نمیتوانم تنها به آنها بسنده کنم و بل میبایست آنها را تنها بهآوند "نمایندهی" چیزی بگیرم که درباش است و این درباش را به دستمایهی آن اندرآگاهیها شناسایی نمایم. پس یا من میتوانم انگار نمایم که پندارههایی concepts که به دستمایهشان من این شناسایی را انجام میدهم خود همریخت آن درباشها هستند. اما چنین انگار بهدیگربار به این دشواری بر میخورد که چگونه میتوان از پیش در بارهی آن درباشها پندارهئی داشت. و یا اینکه میتوانم انگار نمایم که این درباشها هستند که همریخت پندارهها میشوند و یا به سخن دیگر آزمودن آن درباشها که به شناخت آنها منجر میشود هستند که همریخت آن پندارها میشوند. و در آن روی، بیدرنگ خواهم دید که آن دشواری به آسانی چاره شده است. زیرا که خود آزمودن گونهئی شناخت است که نیاز به دریافتش understanding دارد و قوانین این دریافتن را من میباید در خودم پیشانگار نمایم پیش از انکه درباشی به من داده شود و بنابرین این شناختی از پیش است. این قوانین از پیش در پندارهها بیان شدهباشند و همهی درباشهای مورد آزمودمان به ناچار میباید همریختشان بشوند و با آنها هماهنگ گردند."
ف: بله این برگردان با
همهی تلاشی که در ساده گراندن آن نمودهاید هنوز مانند همهینوشتههای کانت پیچیده مینماید، به
ویژه کانت در زبان آلمانی هیچ کوششی برای سادهتر نوشتن نکرده است. با این همه، امروزه ما با آشنایی با دنیای دیجیتال کامپیوتر شاید برایمان آسانتر باشد که دریابیم
که کانت چه میگوید. او میگوید دنیایی که در برون از پیکر ماست به آن ریخت نیست که
ما می بینیماَش و یا میشنویماَش و با نودشهای دیگرمان می نودیماَش. درست همانگونه
که یک دوربین دیجتال در کامپیوتر دنیای برون از خود را به آنگونه که بهراستی هست درنمییابد. برنامهی کامپیوتری دوربین دیجیتال تصویر دنیای برون از خود را به گونهی دنبالههائی دوتاییی از یکها و صفرها در کنارهم میبیند و کامپیوتر با برگردان آن دنبالهها به پشیزهای pixel رنگی، انگارهئی از تصویر دنیای برون را بروی پرده نمایان میکند. ولی دنیای واقعی هیچ پیوندی با
آن یکها و صفرها که در "پندار" کامپیوتر اندر شدهاند ندارد :
و بنابرین این شناختی از پیش است. این قوانین از پیش در پندارهها بیان شدهاند و همهی درباشهای مورد آزمودنمان به ناچار میباید همریختشان گردند و با آن ها هماهنگ گردند.ما هم دنیای در باش را با امواج نور که به گونهئی بر نودش بینائیمان اثر میگذارند و با امواج آوایی که برنودششنواییمان اثر میکنند درمییابیم . پس این دنیای بیرون است که همریخت "اندر آگاهی"های ما میشود.
چیزها در خودی خودشان Things
in themselves کاملا واقعی هستند اما ما به هیچگونه نمیتوانیم آنها را
آنگونه که بهراستی هستند بشناسیم زیرا نودشهای ما، همانند نرمافزارهای رایانهئی، از آن ویژهیِ زیستشناسیِ شناخت ما هستند.
دنیایِ در پدیداریاَش نمیتواند دنیایی راستین در خودش باشد. این دنیائیست در درون پندار تماشاگر، و تنها نمادیست از دنیای راستین .
از اینروست که برخی از اندیشوران فراجستگی فرااندیشوایی (transcendental idealism) کانت را گونهئی پدیدهگرایی (phenomenalism) انگار کردهاند.
زیرا که در اندیشار کانت همه درباشهایی که آزموده میشوند گونهئی
پدیداری در هشیاری ما میباشند.
همهی نگرشهای ما از رویدادها در زمان و در مکان انگارههایی هستند درون پنداشت تماشاگر که او را از شناخت "خودی- در-خود" چیزها بازمیدارند. زمان و مکان ویژگیهای اندیشه و پنداشت ما میباشند که آن ها را سوار بر دریافتهایمان میکنیم. چراکه به باور کانت خودیِ راستین درباشها بیزمان و بیمکان هستند. زمان و مکان آنها در پدیداریشان در پیوند و رسانهگری با تماشاگر تعیین میشوند. با این همه، این درباشهای بی زمان و بی مکان راستین هستند زیرا که بر نودشهای ما تاثیر میگذارند تا بر ما پدیدار شوند.
همهی نگرشهای ما از رویدادها در زمان و در مکان انگارههایی هستند درون پنداشت تماشاگر که او را از شناخت "خودی- در-خود" چیزها بازمیدارند. زمان و مکان ویژگیهای اندیشه و پنداشت ما میباشند که آن ها را سوار بر دریافتهایمان میکنیم. چراکه به باور کانت خودیِ راستین درباشها بیزمان و بیمکان هستند. زمان و مکان آنها در پدیداریشان در پیوند و رسانهگری با تماشاگر تعیین میشوند. با این همه، این درباشهای بی زمان و بی مکان راستین هستند زیرا که بر نودشهای ما تاثیر میگذارند تا بر ما پدیدار شوند.
گ: پس میتوانیم بپرسیم که چگونه این "خودیِ در خودِ چیزها" Ding-an-sich بر نودشهای ما اثر میگذارند. زیرا همانگونه که دیدیم دنیای برون از ما تنها یک پدیداری ست .
چیزی مانند بازتاب یک چشمانداز درآینه. همانگونه که بازتاب یک سیب در
آینه نمیتواند روی نودش بویایی ما اثر بگذارد و یا نمیتوانیم آنرا با دست
بساواییم "خودیِ در خودِ چیزها" هم اگر تنها پدیدارهئی بیش نیستند نمیباید
بتوانند بر نودشهای ما اثر کنند.
ف: در واقع آینه نماد خوبی است برای هشیاری ما که همهی آزمونهای ما از پدیداری را در بر میگیرد. نودشیدن (حس کردن) ما همیشه نودشیدن پدیدارهها Erscheinungen ست. پس تنها نودشها هستند که به ما دانش پدیدهها را میآورند. نودش ما نمیتواند به "نامینی" noumenon و یا هستایی"خودیِ در خودِ چیزها" رخنه کند. کانت "نامینی" یا نومنون را، که از واژهی یونانی νοούμενoν به معنای " من می پندارم" است، در برابر پدیدار میگذارد. و از دید من واژهی "نامینی" به گونهئی این اندیشار را میرساند.
گ: من فکر میکنم که خردهگیری جاکوبی Jacobi بر کانت در آنجا که میگوید " بدون انگارکردن هستیِ خود درخود چیزها
من نمیتوانم بدرون راستین این جهان پدیدارها درشوم و با انگار نمودن آن
نمیتوانم در درون آن ماندگار بمانم" درست خردهگیریی بر همین بخش از اندیشار کانت
است. بهسخن دیگر جاکوبی در این اندیشار کانت گونهئی ناسازگاری (تناقض) میبیند. اینکه ما نمیتوانیم با نودشهای خویش خودیدرخود چیزها را آزمود نماییم و با این همه میتوانیم بدانیم که آنها "هستند".
ف:
امروزه با پیشرفت دانش شناخت بر پایهی آمار ما میتوانیم بهتر دربابیم
که کانت چه میگوید. هنگامیکه ما در بارهی یک سیب میاندیشیم پندارهی ما از سیب بر پایهی آزمودههای ما از سیب است و چون هرگز سیبی به تندی فلفل را ندیدهایم آشکارست که در پندار ما سیب تند نیست. اگر بیشتر آزمودههای ما از سیب، سیبهایی خوشمزه باشد سیبی که در پندار ماست سیبی خوشمزه خواهد بود. در آمار گشتگارهی پخشارِ شدایی یا تابع توزیع احتمالات probability distribution function برای مزه سیب در پندارما منحنیئی مانند این نمودار زنگولهسا را دارد.
در
این پخشارهی بِهَنجار (نرمال) یک سیب بسیار خوشمزه با ارزش ۴ در سوی راست
منحنی شناخته میشود و یک سیب بسیار بدمزه با ارزش منهای ۴ در سوی چپ آن
شناخته میشود و لی برای نمون ما به آزمون دریافتهایم که کم وبیش نیمی از
سیبهایی را که میخریم در ارزش مزه ی ۷۵/. - تا ۷۵/. + هستند که در این نمودار با چارگوش زرد هویدا شده ست.
به باور من اندیشار کانت در باره ی خودی در خود چیزها انگارههایی هستند که ارزش آنها در درون این چارگوش زرد میافتند. این چارگوش که در پندار خود از و یژگیهای سیب داریم را می توان سیبِ فَراندیش (سیب ایدهآل) خواند و اگر چیزی در دنیای برون ازما دارای ویژگیهایی بود که در درون این چارگوش افتاد مثلا از دید مزه ارزش آن ۱/۵ بود آنگاه ما میتوانیم بگوئیم که این گزاره که « این مزه مزهیِ سیب است» را نمیتوانیم رد کنیم. البته این نمودار در جهانی دوبعدیست و تنها میتواند در بارهی مزهی سیب سنجهئی فراهم آورد. اگر بخواهیم در بارهی هم مزه و هم بوی سیب داوری کنیم ناچار از به کار بردن یک نمودار سه بُعدی خواهیم بود که پخشاره ی آن براستی سطح بیرونی یک زنگوله است و البته ما می توانیم ویژگی های دیگر سیب مانند اندازهی آنرا هم به داوری بگیریم چون شدایی یا احتمال اندکی هست که سیبی به اندازهی یک هندوانه باشد.
البته هنگامیکه ما شدایی سه ویژگی را باهم به سنجه میگیریم دیگر در دنیای سه بُعدیمان نمیتوانیم نموداری چهاربعدی را تصویر کنیم ولی میتوانیم معادلهیی ریاضی را برای چنین احتمالی بنویسیم . به همینسان است که پنداشت ما در بارهی ویژگیهای بسیار هر چیز در رابطه با ارزششان در پخشارهیی با بعدهای بسیار داوری مینماید و همینکه دیدیم که نمیتوانیم این پیشگزاره هیچ null hypothesis که "این ویژگیها ویژگیهای سیب هستند" را رد کنیمِ نتیجه میگیریم که این پیشگزارهی هیچ که "این چیز یک سیب است" را میتوانیم همچناننگاه داریم maintaining a null hypothesis . باید توجه داشت که ما هرگز به صد در صد نمی توانیم اثبات کنیم که "این چیز، یک سیب است".
به باور من اندیشار کانت در باره ی خودی در خود چیزها انگارههایی هستند که ارزش آنها در درون این چارگوش زرد میافتند. این چارگوش که در پندار خود از و یژگیهای سیب داریم را می توان سیبِ فَراندیش (سیب ایدهآل) خواند و اگر چیزی در دنیای برون ازما دارای ویژگیهایی بود که در درون این چارگوش افتاد مثلا از دید مزه ارزش آن ۱/۵ بود آنگاه ما میتوانیم بگوئیم که این گزاره که « این مزه مزهیِ سیب است» را نمیتوانیم رد کنیم. البته این نمودار در جهانی دوبعدیست و تنها میتواند در بارهی مزهی سیب سنجهئی فراهم آورد. اگر بخواهیم در بارهی هم مزه و هم بوی سیب داوری کنیم ناچار از به کار بردن یک نمودار سه بُعدی خواهیم بود که پخشاره ی آن براستی سطح بیرونی یک زنگوله است و البته ما می توانیم ویژگی های دیگر سیب مانند اندازهی آنرا هم به داوری بگیریم چون شدایی یا احتمال اندکی هست که سیبی به اندازهی یک هندوانه باشد.
البته هنگامیکه ما شدایی سه ویژگی را باهم به سنجه میگیریم دیگر در دنیای سه بُعدیمان نمیتوانیم نموداری چهاربعدی را تصویر کنیم ولی میتوانیم معادلهیی ریاضی را برای چنین احتمالی بنویسیم . به همینسان است که پنداشت ما در بارهی ویژگیهای بسیار هر چیز در رابطه با ارزششان در پخشارهیی با بعدهای بسیار داوری مینماید و همینکه دیدیم که نمیتوانیم این پیشگزاره هیچ null hypothesis که "این ویژگیها ویژگیهای سیب هستند" را رد کنیمِ نتیجه میگیریم که این پیشگزارهی هیچ که "این چیز یک سیب است" را میتوانیم همچناننگاه داریم maintaining a null hypothesis . باید توجه داشت که ما هرگز به صد در صد نمی توانیم اثبات کنیم که "این چیز، یک سیب است".
در جهانی دو بُعدی، پهنهی زیر منحنی در این چارگوش زرد، اندازهیِ شدایی (احتمالِ) پذیرشِ پیشگزارهیِ هیچ را آشکار میکند؛ که مثلا ما ۹۵ در صد سرآسودهایم که این چیز که در برابر ماست یک سیب است. این روشِ آماری شیوه ی دانش است که امروزه در همهی دانشها مورد کاربرد قرار دارد. و این برداشت پاسخی ست به دشواری جاکوبی. البته در اینجا جای آن نیست که بتوانیم به همهی ریزهکاریهای فنی و آماری این برداشت بپردازیم. با این همه میتوانیم به اطمینان بگوئیم که درستی دریافت Verstand ما از هر پدیده به سنجش ارزش ویژگیهای آن پدیده در تراز با ارزشهایی که فراندیش آن پدیده دارد که براستی معنی آن پدیده هستند (چارگوش زرد این پخشاره) که همان "خودی در خود چیز ها"ست بستگی دارد .
خرده گیری برهان و آوندش کنشگر
گ:
البته میتوان بر این برداشت شما خرده گرفت که کانت با دانش آماری نو
آشنایی نداشته است و میدانم که شما در پاسخ گفتهاید که دوید هیوم نیوتون و
بایز در این دوره دربارهی شداییپذیری (احتمال) میاندیشیده اند و
آزمودهای دانش خود را بر آن پایه انگار مینموده اند. من به یاد این سرودهی سعدی در بوستاناَش میافتم که:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقایقشناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند بنیآدم و دیو و دد کیستند.
پسندیده پرسیدی ای هوشمند جوابت بگویم گر آید پسند
که خورشید و دریا و کوه و فلک پری، آدمیزاد و دیو و ملک
همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیاش نام هستی برند
ولی در این بخش از گفتمان من مایلاَم که به اندیشارهای کانت در بارهی منش (اخلاق) بپردازیم. آنچه که شیفتگی مرا به اندیشار "منش" کانت بر میانگیزد ارجمندی "آزادی" در نگرش او ست . آزادی شاید برجستهترین ویژگی منش در نگرش کانت است، زیرا که هرگونه داوری در بارهی منش چه دربارهی نیکمنشی و چه در بارهی نکوهیدهمنشی و دیوخویی میباید "آزادی" را از پیشانگار نماید. "آزادی" اندیشاری است در آوندش یا خردوری reason در هُشیاد (ذهن) آدمی که شدایی دِه به کنشهای ما میباشد. بدون آزادی آوندش ما بیهوده و پوچ است. چون اگر آزادی نباشد آنگاه بهزبان حافظ :
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفتن این با حقایقشناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند بنیآدم و دیو و دد کیستند.
پسندیده پرسیدی ای هوشمند جوابت بگویم گر آید پسند
که خورشید و دریا و کوه و فلک پری، آدمیزاد و دیو و ملک
همه هرچه هستند از آن کمترند که با هستیاش نام هستی برند
ولی در این بخش از گفتمان من مایلاَم که به اندیشارهای کانت در بارهی منش (اخلاق) بپردازیم. آنچه که شیفتگی مرا به اندیشار "منش" کانت بر میانگیزد ارجمندی "آزادی" در نگرش او ست . آزادی شاید برجستهترین ویژگی منش در نگرش کانت است، زیرا که هرگونه داوری در بارهی منش چه دربارهی نیکمنشی و چه در بارهی نکوهیدهمنشی و دیوخویی میباید "آزادی" را از پیشانگار نماید. "آزادی" اندیشاری است در آوندش یا خردوری reason در هُشیاد (ذهن) آدمی که شدایی دِه به کنشهای ما میباشد. بدون آزادی آوندش ما بیهوده و پوچ است. چون اگر آزادی نباشد آنگاه بهزبان حافظ :
گناه اگر چه نبود اختیار ما، حافظ
تو در طریق ادب باشد و گو گناه من است.
باید در دید داشت که اندیشارهای منش کانت نخست در کتاباَش به نام زمینهی کار در فراهستی منش Grundlegung zur Metaphysik der Sitten هویدا گردید و سپس با روشنی و بهینهگری بیشتر در کتابهای خردهگیری در خرد کنشگر Kritik der praktischen Vernunft و فراهستیهای منشها Die Metaphysik der Sitten و مردم شناسی از دیدگاهی کنشگر Anthropologie in pragmatischer Hinsicht دین در درون مرزهای آوندش تنها Die Religion innerhalb der Grenzen der bloßen Vernunft گسترش یافته است.
همانگونه که کانت در خردهگیری خرد ناب نوشته بود که : "نیروی قانونگذار آوندش و خردوری برگیتی وندیداد (قانون) مینهد و گیتی میباید که از آن وندیدادها پیروی نماید" در کتاب ارجمند خردهگیری خرد کنشگرانه Critique of Practical
Reason نیز به نیروی آوندش آدمی این توان را داده است که وندیدادهای نیکمنشی را بر پایهی آزادی فراهم گذارد.
فلسفه منش کانت بر پایهی خودوایی autonomy
انسان بنیان گرفته است. به باور او، تنها یک بنیان استوار برای منشوندی
هست دارد، که همهی گمارشهای منشوندانهی ما را برپا میدارد. او این داته منش یا قانون اخلاق moral law را دستور ردهبندی شده categorical imperative میخواند. به باور کانت وندیدادمنش (یا قانون اخلاق) برآیندی از آوندش (یا خردورری) reason است در حالیکه وندیداد گیته (یا قوانین طبیعت) برآیندهایی از دریافت ماست. ردهبندیهای گیته به "ریختهای اندرآگاهی" ما forms of intuition وابستهاند در حالیکه نیروی آوندش ما به هیچ چیز وابسته نیست و آزادست.
کانت می نویسد:" آوندش ما برای خویش بدون نیاز به آنچه که از پیش رویداده است اندیشاری خودبهخود spontaneity را میآفریند تا بتواند به کنش بپردازد . این بیدرنگی انگیزشی (علتی)
cause برای کنش او ست. انگیزشی که بر پایهی پیوندهای انگیزانه causal connection است"
ف: بزبان
ساده تر در نگرش کانت قوانین اخلاق هیچ وابستگیئی به چگونگی بخصوص طبیعت
انسان ندارند و تنها از قوانین خرد پیروی میکنند. ما آزادیم که قوانین
اخلاقی خود را برگزینیم
گ: هر چند آشکاری این وندیدادها (قوانین) به آوند "دستوری رده بندی شده" categorical imperative یا وندیداد گمارش law of duty نشان میدهد که خواسته انسان
human will
تنها با خرد ناب آشکار نمیشود. که بل انگیزشهای (علتهای) دیگری که ریشه در نیازها و پسندهای ما دارند بر آن تاثیر و هنایش مینهند.
و بهسخنی دیگر گمارشهای ویژهی ما که از "دستور ردهبندی شده" شاخه میزند بازتابی از طبیعت انسانی ما و وابستگیهای ما در زندگی انسانی است.
ف: به هر روی کانت از همان نخستین کتاب خویش زمینه کار در فراهستی منش در
جستجوی گونهیی گفتار ریزهکاو بود تا بتواند بنیانی باشد که بر
پایههای آنها بتوان نیکی یا نکوهی هر منشی را داوری نمود. داوریی که هر
انسان دادخواه فرزانه بتواند آن را پذیرا باشد.
گ:
البته باید گفته شود که بسیاری از اندیشمندان امروزین بر کانت خرده میگیرند که او در این جستارش در بارهی ژرفا و گستردگی این منشپذیری بسیار
خوشبین بوده ست.
ف: شاید
این داوری درست باشد. از سویی دیگر شاید کانت میخواسته ست که دیدگاهی
برای داوریهایی ژرف که بهگستردگیئی درخور پذیرش قرار گیرند فراهم آورد.
اگر چه باید باور داشت که روی سخن کانت با مردمانی بیمنش نیست که برای داشتن رفتاری درستکارانه و نکومنشانه نخست میخواهند که آوندشی (دلیلی) خردمندانه به آنها نشان داده شود، و اگر آوندی نیابند از داشتن منشی پلید و نکوهیده باکی ندارند .
گ:
البته بهراستی چنین ست که نیکمنشان هرگز نیازی به داشتن بهانهئی برای
نیکویی و نیکبودن ندارند. و شاید از این روست که کانت حتی تا آخرین بخش کتاب زمینهی کار در فراهستی منش
بهراستی توانایی آنرا ندارد که این دشواری را برای خردمندی پُرگمان چاره
کند که نیکمنشی بنیادی خردمندانه دارد و یاکه ما ناچاریم که در چارچوبی
نیکمنشانه رفتار نماییم.
ف: دقیقا. تنها آوندشی را که کانت نشانمان می دهد آزادی یا بخودوایی autonomy ماست. ما می توانیم آزادانه میان نیکومنشی یا نکوهیدهمنشی گزینش کنیم. اما اگر میخواهیم نیکمنش باشیم میباید پیش از آنکه هستی خردمندانهی خویش را آغاز نماییم بدانیم که نیکمنشی چیست . به سخن دیگر این بهدانستنی از پیش a priori نیاز دارد . و چنین است که پرسشهای ما پرسشهایی از اینسان خواهد بود که: "من چه باید بکنم؟"
در اینجا این انسان آزاد ست که از خویشتن خود این باید
را میپرسد .و انسان آزادهی فرزانه بس دلاستوارتر ست در دانستن اینکه "
چه باید باشد؟" تا اینکه "چه هست؟" ما میتوانیم با اطمینانی بیشتر بگوئیم که "من باید فرهیخته باشم" تا اینکه "من
فرهیختهام"
نیک خواهی
گ: از این روی پرسش انسان برای دانستن منشها پرسشی فراهستانه metaphysics است . زیرا که همانگونه که گفتید پیش از آنکه هستی خردمندانهی خویش را آغاز نماییم بایست بدانیم نیکمنشی چیست .
و این آوای وجدان در ماست که این دانش فراهستی را به ما میرساند. که "دروغ
مگو" یا "فریب مده" ، "ستم مکن" و یا "نامردمی مباش" . ویژگی چنین
منشی در اینست که هم یکتاگانه universal ست چون همه آنرا میتوانند بپذیرند و هم بایستگانه necessity
ست چون اگر من ستمگر باشم اصل یکتاگانگی همه را وامیدارد که بتوانند ستمگر
باشند و در جایی که همه ستم میکنند اگر من میخواهم چیره و کامروا باشم
باید ستمگری بزرگتر از دیگران باشم. و چون یکتاگانگی به دیگر بار وامیدارد
همهی دیگران نیز ستمگری بزرگتر باشند و در اینروی زیستن را دیگر شداییی نخواهد بود.
پس وندیداد ستمگری یکتاگانه نمیتواند باشد . اما وندیدادی یکتاگانه وندیدادی جاودانه ست و در همه کجا درست میباشد، پس بایستگانه ست. از اینروست که کانت آن را دستور ردهبندی شده Categorical Imperative می خواند. زیرا " ستم مکن "در رده ی یک دستوربایستی است.
پس وندیداد ستمگری یکتاگانه نمیتواند باشد . اما وندیدادی یکتاگانه وندیدادی جاودانه ست و در همه کجا درست میباشد، پس بایستگانه ست. از اینروست که کانت آن را دستور ردهبندی شده Categorical Imperative می خواند. زیرا " ستم مکن "در رده ی یک دستوربایستی است.
ف: اما
چون جهان در پیش روی ما تنها گونهئی از نمایانی از جهان راستین است و
چون جهان راستین در خور شناسایی و دانستن نیست چگونه میتوان داوری نمود
که منش دیگران نیکوست یا نکوهیده؟ به باور کانت ترازوی این داوری نیکخواهی است .
برای نمون اگر کسی از سر نیکخواهی به کودکی خواندن و نوشتن بیآموزد به این امید که شاید او آیندهئی بهتر داشته باشد داوری ما بر آن خواهد بود که او کنشی نیکمنشانه انجام داده ست . اما اگر آن کس این خواندن ونوشتن را از اینروی به کودک آموخته است که اورا با شستشوی مغزی هوادار گروهی نابکار نماید داوری ما بر آنست که او منشی نکوهیده دارد.
برای نمون اگر کسی از سر نیکخواهی به کودکی خواندن و نوشتن بیآموزد به این امید که شاید او آیندهئی بهتر داشته باشد داوری ما بر آن خواهد بود که او کنشی نیکمنشانه انجام داده ست . اما اگر آن کس این خواندن ونوشتن را از اینروی به کودک آموخته است که اورا با شستشوی مغزی هوادار گروهی نابکار نماید داوری ما بر آنست که او منشی نکوهیده دارد.
به
باور کانت تنها نیکیئی که براستی نیکوست نیکخواهی ست. هر گونه "نیکِ" دیگر با دشواری همراهست برای نمون تندرستی ، راستگویی ، یاری و همکاری و
دیگر از چنین رفتارهای انسانی نمیتوانند در درونمایهی خود نیک باشند زیرا میتوان آنها را به کار آرمان و آماجی ژاژ و نادرست بهکار گرفت. حتی خوشنودی در درونمایه خود نیک نیست زیرا برای "سزاواری به خشنودی" میباید که "انسان خوشنود" نیکخواه
باشد.
گ: بهراستی کانت در این باره بسیار سختگیرست . حتی اگر کسی ناآگاهانه و از روی خوی و عادت کاری نیک انجام دهد که با گمارش duty نیکمنشی او هماهنگ باشد در داوری کانت آن کار نیک در شمر نخواهد آمد مگر آنکه به آگاهانه از برای "گمارش نیکخواهی" بدان کنشِ نیک دست یازد.
او در کتاب زمینهی کار فراهستی منش مینویسد یک مغازهدار ممکن است هماهنگ با گمارش خود به کودکی خریدار گران نفروشد. اما این بسنده نخواهد بود که چنان کند چون "چنان کردن نیکمنشانه ست زیرا با وندیداد و قانون سازگاری دارد" که بل "میباید ازسر سربفرمانی به آن وندیداد چنان کند ." در نمونهئی دیگر کانت رفتار کسی را که بر خشم و بیمهری خویش چیره میآید زیرا که میخواهد که "فرمانبر از وندیداد نیکمنشی" باشد دارای منشی برتر و ارزندهتر از منش آنکس میداند که از سر مهر به دیگران شادی میآورد.
او در کتاب زمینهی کار فراهستی منش مینویسد یک مغازهدار ممکن است هماهنگ با گمارش خود به کودکی خریدار گران نفروشد. اما این بسنده نخواهد بود که چنان کند چون "چنان کردن نیکمنشانه ست زیرا با وندیداد و قانون سازگاری دارد" که بل "میباید ازسر سربفرمانی به آن وندیداد چنان کند ." در نمونهئی دیگر کانت رفتار کسی را که بر خشم و بیمهری خویش چیره میآید زیرا که میخواهد که "فرمانبر از وندیداد نیکمنشی" باشد دارای منشی برتر و ارزندهتر از منش آنکس میداند که از سر مهر به دیگران شادی میآورد.
وندیدادی که کانت برای ردهبندی فرمانبرداری بهکار میگیرد چنین است :
تنها با آن آرمان maxim کنش بنما که بر پایهی آن بتوانی خودبخود بخواهی که آن آرمان وندیدادی (قانونی) مر همگان را باشد یعنی وندیدادی یکتاگانانه universal law .
ف: بنابرین آرمانی را که ما آزادانه
برمیگزینیم میباید بر پایهی این بروند (شرط) باشد که بتواند وندیدادی (قانونی) برای همیشه و بر همگان باشد. اگر همگان بتوانند در زیر چنین وندیدادی به
خوشنودی زندگی نمایند آنگاه آن قانون وندیدادی گیتهئيک natural law خواهد بود. برای نمون اگر من از دوستی بخواهم که تنها بخاطر دوستیاَش با من فرزندم را به کار بگمارد بدون اینکه سزاواری و برتری او را در تراز با دیگر نامزدان برای آن پیشه به سنجه آورد. در بارهی درستی این درخواست میباید چنین داوری نمود که اگر
کارفرمایی دیگر پیشهئی را به فرزند پدری میداد که او نیز چنین درخواستی را
از آن کارفرما کرده بود آیا من بیکار ماندن فرزند خود را میپذیرفتم ؟
چون من نمیتوانم چنین رفتاری را بپذیرم پس آن وندیداد نمیتواند وندیدادی همگانی گردد.
اما این وندیداد که کارفرما و یا هر فرماندهئی میباید ناسوگیر باشد را همه
میتوانند بپذیرند.
گ:
آنچه که در اندیشار دستور ردهبندی شده به دید من بسیار گرامی و ارزنده
است جنبه انسانی آن ست که دیدگاهی انسانی دارد. به گفتهی کانت ما
میباید در رفتار خویش با انسان همواره انسانیت را نشانه گیریم و هرگز
از انسان به آوند ابزاری برای رسیدن به آنچه که آهنگ به آن کردهایم نیندیشیم به سخنی دیگر انسان میباید برای ما آرمان باشد و نه که ابزار.
ف:
و میباید این نیز گفته شود که در اینجا برداشت کانت از انسان هم "خویشتن" است و هم "دیگری" و بنابر این در اندیشیدن بهخود نیز ما میباید خویشتن را
به آوند آماج و آرمان بگیریم و نه به آوند ابزار. برآیندِ این
برداشت، ارج نهادن و گرامی داشتن انسانیت است. هنگامیکه من به آوند
کارفرما با کارگر ی در پیوند کاری هستم. میباید که او را به آوند یک انسان
و خود را نیز به آوند یک انسان نشانه کنم . شاید این وندیدادهمانست که
استاد سخن در سر داشت که میگفت : بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش
زیک گوهرند / چو عضوی بدرد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار/تو کز
محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر